کد مطلب:129987 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

داستان کلاغ و فاطمه ی صغری، دختر امام حسین
خوارزمی به نقل از امام سجاد (ع) می نویسد: هنگامی كه حسین (ع) كشته شد، كلاغی آمد و پر و بالش را به خون او آغشته ساخت و پرواز كرد. رفت و در مدینه روی دیوار خانه ی فاطمه صغری، دختر امام حسین (ع) نشست. فاطمه سرش را به سوی او بلند كرد و نگاهی به او افكند و با دیده ی گریان گفت:

كلاغ آواز داد و من به او گفتم ای كلاغ وای بر تو، خبر مرگ چه كسی را آورده ای؟

گفت: امام. گفتم: كدام امام؟ گفت: آنكه بر راه درست است؛

حسین در كربلا، میان تیغها و نیزه ها است؛

گفتم: حسین؟ گفت: افتاده بر روی خاك است؛

آن گاه پرها او را به پرواز در آوردند و طاقت شنیدن پاسخ را نداشت،

من از (پیغام) او از دیده اشك ریختم، اشكی كه خدای را خوشنود سازد و پاداش داشته باشد. [1] .


محمد بن علی (ع) فرمود: فاطمه، خبر شهادت حسین (ع) را به مردم مدینه داد؛ و آنان در پاسخ گفتند: مانند عبدالمطلب جادوگری می كند. چه زود خبر قتل حسین (ع) به اینان رسید. [2] .


[1] تسلية المجالس، ج 2، ص 470.

[2] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 92، به نقل از آن، احقاق الحق، ج 11، ص 492؛ بحارالانوار، ج 45، ص 171؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 163، ح 451؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 469؛ بحارالانوار، ج 45، ص 171، ح 19؛ العوالم، ج 17، ص 490، ح 2.